مهمان

سلام خوبید امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید

من هم هی بد نیستم ولی خستم و دلم میخواد یه روز تمام فقط بخوابم پنجشنبه با دوستم رفتیم بیرون یه خورده خرید کردیم و برگشتیم و من باید آماده مهمونداری جمعه میشدم کلی کار داشتم تا قبل از اینکه همسر گرامی برسه خونه دستی به سر و روی خونه کشیدم  هر چند تمیز بود ولی خوب یه خورده گرد و خاک نشسته بود روی میز و ... همسر که اومد با هم رفتیم بیرون خرید و برگشتیم و رضا شام خورد  و اینقدر خسته بود خوابید و من هم طبق معمول در آشپزخانه مشغول ساع یک و نیم خوابیدم و صبح ساعت هشت و نیم یکدفعه بیدار شدم و یادم اومد مهمون دارم مهمانهای من شامل خانواده من و رضا مادر بزرگ رضا دایی و عروس دایی با خانواده کامل جمعا هجده نفر که خدا راشکر همه چی به خوبی و خوشی انجام شد و نهار بنده هم طبق معمول همیشه خوشمزه بود و فقط یه ذره موند نهار قورمه سبزی و خورشت بادمجون با تمامی مختلفات تهیه شده بود و ساعت ۴ خانواده داییاینا و عروس خوبشون رفتند خانواده رضا ساعت ۶ و خانواده بنده ساعت ۷ شب هم خونه دایی مهمون بودیم ( خونه دایی با خونه ما ۱۵ دقیقه پیاده فاصله داره) و من و رضا هم ساعت ۸ رفتیم مهمونی و تا ساعت ۱۲ وقتی برگشتم اینقدر خسته بودم که نگو سرمو که رو متکا گذاشتم نفهمیدم کی صبح شد چقدر دلم میخواست بخوابم ولی نشد دیگه سر پایی یه چیزی خوردیم و زدیم بیرون من الان شرکتم و رضا هم رفته دنبال کاراش خدا پشت و پناهش عزیز دلم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد