هنرستان و دانشگاه

الان داشتم دفتر خاطرات دوران هنرستان و دانشگاهمو میخوندم که دوستهای خوبم برام نوشته بودن همه اون خاطرات باز برام زنده شد -علل خصوص دوران دانشگاه با اون بچه های خوب روزهای خوبی بود با همه مشکلاتی که داشتم یاد هانیه-رویا - شایسته -بهیه -اکرم-مرضیه-شهناز-فاطمه-پروین و نسرین بخیر از چهار نفر اول خبر دارم تو این هشت سال چند بار دیدمشون -و تلفنی در ارتباطیم ولی از بقیه خبر ندارم امیدوارم همگی موفق و سلامت باشند

مادر بزرگ

چند روزپیش با مادر بزرگم تلفنی صحبت کردم خدا رو شکر بهتره -ولی خوب مشکلاتی هست از خدا میخوام براش آسون کنه این مشکلاتو

واسه مادربزرگم دعا کنید

امروز به مامانم زنگ زدم خواهرم گوشی رو برداشت با هم صحبت کردیم و من پرسیدم چه خبر ؟و خواهرم گفت مادر بزرگ مادر مامانم که ما بهش میگیم ننه تصادف کرده هجده روزه و ما تازه امروز فهمیدیم خاله کوچیکم که با مادر بزرگم زندگی میکنه نمیخواست ما بدونیم و ناراحت بشیم نگفته بود هر وقت تماس میگرفتم و حالشو نو میپرسیدم حرفی نمیزد -منو میگی خیلی حالم بد شد چند ساعتی گریه کردم سن مادربزرگم زیاده ممکنه خوب نشه اگه مشکل دیگه ای نباشه نمیدونم شاید بین شماها کسایی باشن که بگن خوب سنش زیاده عمر خودشو کرده واسه انسانهای مسن ناراحت نشن ولی من میگم حتی اگه مادربزرگ من 200 سالشم باشه باز هم مادر بزرگمه و دوستش دارم هیچوقت بیرون نمیرفت نون بگیره اما اون روز رفته بود و کنار جدول خیبون ماشین بهش زده بود یه پراید الان که اینو مینویسم حالم خوب نیست مامانم فردا میره شهرستان مادرشو ببینه دایی کوچیکه هم که بندر عباسه فردا میره  قلب مادربزرگم ضعیفه نمیتونن عملش کنن چی کار کنم خدایا خودت کمکش کن تو رو خدا واسش دعا کنید حتی فکر اینکه یه اتفاق دیگه ای واسش بیفته دیونم میکنه

حواس پرتی من

سلام عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

چهارشنبه همسرم زودتر اومد خونه چون قرار گذاشته بودیم عصر بریم بیرون و شام رو هم بیرون بخوریم  آماده شدیم و همسرم گفت من کلید بیارم یا تو میاری منم گفتم من میارم 

کلی آویزونه به جا کلیدی که دم دره همیشه قبل از اینکه برم بیرون اول کلید رو بر میدارم از در اومدم بیرون و دستمو گرفتم به دسته در در بسته شه که یاد کلید افتادم ولی دیگه خیلی دیر شده بود و در بسته شد و هیچ کاری نمیشد انجام داد ساعت هشت کلید ساز از کجا بیاریم در ورودی خونمون هم طوریه که اصلا راه نداره بازش کنی منو میگی اعصابم به هم ریخت  همسرم با خونه مامانش تماس گرفت چون یه کلید اونجا داشتیم -راهی خونه مادر همسر شدیم که کلید بیاریم ما فردیس کرج مامان همسر سعادت آباد بالاخره رفتیم ساعت ده رسیدیم و همسر مهربون هم گفت اگه پرسیدن چرا یادتون نبود بگو من بودم(همسرم) عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- BAHAR22.COM ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیگفتم باشه نیم ساعتی هم پیاده روی کردیم که خیلی خوب بود 


 

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی