الان داشتم دفتر خاطرات دوران هنرستان و دانشگاهمو میخوندم که دوستهای خوبم برام نوشته بودن همه اون خاطرات باز برام زنده شد -علل خصوص دوران دانشگاه با اون بچه های خوب روزهای خوبی بود با همه مشکلاتی که داشتم یاد هانیه-رویا - شایسته -بهیه -اکرم-مرضیه-شهناز-فاطمه-پروین و نسرین بخیر از چهار نفر اول خبر دارم تو این هشت سال چند بار دیدمشون -و تلفنی در ارتباطیم ولی از بقیه خبر ندارم امیدوارم همگی موفق و سلامت باشند
چند روزپیش با مادر بزرگم تلفنی صحبت کردم خدا رو شکر بهتره -ولی خوب مشکلاتی هست از خدا میخوام براش آسون کنه این مشکلاتو
چهارشنبه همسرم زودتر اومد خونه چون قرار گذاشته بودیم عصر بریم بیرون و شام رو هم بیرون بخوریم آماده شدیم و همسرم گفت من کلید بیارم یا تو میاری منم گفتم من میارم
کلی آویزونه به جا کلیدی که دم دره همیشه قبل از اینکه برم بیرون اول کلید رو بر میدارم از در اومدم بیرون و دستمو گرفتم به دسته در در بسته شه که یاد کلید افتادم ولی دیگه خیلی دیر شده بود و در بسته شد و هیچ کاری نمیشد انجام داد ساعت هشت کلید ساز از کجا بیاریم در ورودی خونمون هم طوریه که اصلا راه نداره بازش کنی منو میگی اعصابم به هم ریخت همسرم با خونه مامانش تماس گرفت چون یه کلید اونجا داشتیم -راهی خونه مادر همسر شدیم که کلید بیاریم ما فردیس کرج مامان همسر سعادت آباد بالاخره رفتیم ساعت ده رسیدیم و همسر مهربون هم گفت اگه پرسیدن چرا یادتون نبود بگو من بودم(همسرم) گفتم باشه نیم ساعتی هم پیاده روی کردیم که خیلی خوب بود