خیلی حرفها دارم

سلام تو این چند ماهی که نبودم خیلی اتفاقها افتاده از بعد از تولد همسرم که ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ بود دیگه چیزی ننوشتم اومدم ولی حوصله نوشتن نداشتم - اسفند دومین سالگرد فوت برادر همسر و دوتا دایی هاشو پشت سر گذاشتیم -امسال موقع سال تحویل خونه مامان من بودیم سال گذشتش خونه مادر همسر بودیم -همسرم گفت امسالو میریم خونه شما شب خوبی رو داشتمی تا پنج و نیم صبح بیدار بودیم چون خونه برادرم واحد کنار مامانمه شمام رو همگی اونجا دعوت بودیم و موقع سال تحویل خونه مامانم بودیم -تو عید هم جایی نرفتیم و تهران موندیم که شاید بعضی فامیلای همسرم بیان خونمون که البته نیومدن تو این سه سالی که ازدواج کردیم بعضی هاشون هنوز نیومدن ناگفته نمونه اوایل خیلی دوست داشتیم بیان ولی حالا دیگه برامون فرقی نداره  

خرداد ۹۰ تولد من بود که مادرم واسم تولد گرفت و اونجا دعوت بودیم آخه هر سال خودمو و همسرم دو نفری تولد میگرفتیم  

۵ مرداد مراسم ازدواج پسرخاله همسرم بود که به خوبی و خوشی برگزار شد  دو هفته پیش هم بله برون برادر همسر گرامی بود که البته ما نرفتیم چون همسر کار داشت البته چند تا دلیل داشت که نرفتیم و به سلامتی جاری دوم هم تو راهه 

۲۰ شهریور هم مراسم ازدواج برادر همسر مهربونه تو رشت و ۸ مهر هم عقد اون یکیه که برادر کوچیکه