چند روز پیش مادر همسرم جاری کوچیکرو و که تازه نامزد کرده رو با خانواده دعوت کرد و من و همسرم هم نزدیک عصر رفتیم خونشون چند شاخه گل مریم و رز گرفتیم با چند شاخه گل یاسی رنگ که اسمشو نمیدونم و گذاشتم تو گلدون خیلی قشنگ شد سالاد درست کردم و میوه ها رو چیدم و ساعت ۸ بود که اومدن اولش خیلی استرس داشتم روزی که همسرم اومد خواستگاری اینقدر استرس نداشتم مادر همسر یه انگشتر واسش گرفته بو که داد بهش و ساعت ۱۱ رفتن
فردا هم من و همسرمهربون میریم رشت یکشنبه مراسم ازدواج برادر همسره ما زودتر میریم
امروز شنیدم مادر بزگم مادر پدرم ازپله افتاده یه روزم بیمارستان بوده خدا رو شکر به خیر گذشته