و ادامه ماجرا

 

کجا بودم  خانواده و اقوام همسرم ۸ فروردین همه با ماشینهای خودشون اومدن همه خونه عمه ی من بودیم خونشون بزرگه به همین دلیلم جای مناسبی برای جشن گرفتن بود اون شبم (۸فروردین) حنا بندان بود که همه وسایل مورد نیاز و دخترا که ماشاالله تعدادشونم کم نبود آماده کردند منم برای اولین بار برای حنا بندونم لباس محلی پوشیدم ( کسی تو فامیل تا حالا نپوشیده بود )که خیلی هم زیبا بود مثل نامزدی آرایشگاه نرفتم اون شبم یه شب خاطره انگیز شد نه برای من و رضا بلکه برای همه کسایی که اون شب در جشن ما بودند حالا که ۱۰ ماه از اون روز میگذره هر وقت همه دیگرو میبینیم یاد اون چند شب میفتن و تعریف میکنند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد