خسته

سلام دوستان خوبم 

حالتون چطوره ما که بد نیستیم پنج شنبه رو مرخصی گرفته بودم چون عمو  همراه خانواده از کرمانشاه اومده بودند یکسال و ۵ ماه از زمانی که از کرمانشاه اومده بودیم گذشته و من کسی رو ندیدم خلاصه پنج شنبه با مامانم اینا اومدن خونمون ۱۲ نفر بودیم در کل همه چی خوب بود و به همه خوش گذشت و عصر هم همه رفتند خونه مامانم اینا و من و رضا به خونه رسیدیم و عصرانه و شام رو با هم خوردیم جمعه هم خدا را شکر رضا خونه بود و ظهر خونه دایی رضا دعوت بودیم خانواده رضا هم اونجا بودند ما هم رفتیم عصر ما زودتر برگشتیم خونه چون قرار بود با دایی رضا بیان خونمون دایی بزرگ رضا  تو این مدت که ازدواج کردیم نیومده بودند  خلاصه شب اومدند این مهمونی هم به خوبی تموم شد شب که رفتند تا ساعت یک و نیم ظرفها رو شستم آشپزخونه رو مرتب کردم و مثل ...افتادم رو تخت و نفهمیدم کی صبح شده از شما چه پنهون از صبح که اومدم سر کار خوابم میاد ولی دریغ از یک دقیقه وقت که بتونم سرمو بزارم رو میز حالا هم منتظرم زود برم خونه یک ساعت بخوابم 

تا فردا مواظب خودتون باشید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد