هشت ماه گذشت

اوست همیشه جاوید

دریغ و درد

چه بود این تیر بیرحم از کجا آمد

که غمگین باغ بی آواز ما را باز

در این محرومی و عریانی پاییز بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد

چه جانسوز و چه وحشت آور است این درد

نمی­خواهم، نمی­آید مرا باور

الا یا هر چه هستِ کائنات از تو                                                   

ببین، آخر پناه آورده­ای زنهار می­خواهد

پس از عمری ،همین یک آرزو، یک خواست

همین یک بار می خواهد

ببین، غمگین دلم با وحشت و با درد می­گرید

چه سود اما، دریغ و درد

همه دارایی ما، دولت ما، نور ما، چشم و چراغ ما

برفت از دست

دیروز ۱۷ آبان درست هشت ماه از رفتن سعید عزیزم دایی عباس و دایی حسین میگذره  

متنی رو که بالا خوندید رو همسرم واسه سنگ مزار برادرش سعید انتخاب کرد نمیدونید چقدر به هم ریخته بود چقدر گریه کرد منم که گریه میکردم تا نیم ساعت اون ورا آفتابی نشدم چون نمیتونستم دلداریش بدم اشک امان نمیداد روحشون شاد یادشون همیشه تو قلبهامونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد