چهار شنبه گذشته خونه مادر همسرم بودیم پنجشنبه هم من تعطیل بودم بنابراین تصمیم گرفتیم با همسر گرامی بریم بهشت زهرا من سه ماه بود نرفته بودم خیلی دلم برا سعید تنگ شده بود رفتیم و .... تا دلمو میخواست و جا داشت گریه کردیم تا سبک شدیم مزار هر سه شون ( دایی حسین - دایی عباس و سعید ) کنار همه سنگ مزارشون مال دایی ها سیاهه و مال سعید سفید متنشو پایین مینویسم
روحشون شاد
اوست همیشه جاوید
دریغ و درد
چه بود این تیر بیرحم از کجا آمد
که غمگین باغ بی آواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
چه جانسوز و چه وحشت آور است این درد
نمیخواهم، نمیآید مرا باور
الا یا هر چه هستِ کائنات از تو
ببین، آخر پناه آوردهای زنهار میخواهد
پس از عمری ،همین یک آرزو، یک خواست
همین یک بار می خواهد
ببین، غمگین دلم با وحشت و با درد میگرید
چه سود اما، دریغ و درد
همه دارایی ما، دولت ما، نور ما، چشم و چراغ ما
برفت از دست