سلام به همتون ایشالله که حالتون خوبه ؟من که خوب نیستم وضع روحی جالب نیست میدونید بابام تصمیم گرفته خانواده رو برداره و بره کرمانشاه ( شهر بنده ) مامان و خواهرم راضی نیستند ولی خوب ...بابام هم دلایل خودشو داره وقتی فکرشو میکنم خود به خود اشک تو چشمام جمع میشه نمیدونید دیشب که خونشون بودیم چقدر گریه کردم آخه من جز اینا کسی رو اینجا ندارم که ....خدا رو شکر رضا رو دارم وگر نه چی کار میکردم فکر اینکه فاصله های دیدنشون زیاد میشه ......
تاسوعا و عاشورا رو هم خونه بودیم و جایی نرفتیم ۴ روز تعطیل بودیم که دو روزش به سرما خوردگی گذشت
سلام خانومی خوبی عزیزم؟
چرا ناراحت؟ مطمئن باش مصلحت خدا تو این بوده قبول دارم دور شدن از عزیزان خیلی سخت و دردآوره ولی عوضش آدمو پخته تر میکنه و به آدم استقلال می ده.
بسپار به خدا و به جای گریه از آخرین روزهایی که کنارت هستند لذت ببر و خوش باش تا بعدها افسوسش رو نخوری. کاری نکن تا مادرت همش دلش به خاطر گریه ها و دلتنگی های تو ریش بشه و فکرش پیش تو بمونه که واییییییییییی دخترم چی میشه.
قوی باش بخند و به مادرت اینا هم روحیه بده.
ok؟
سلام ممنون از دلداریتون میدونید مامانم اینا از این بابت که من همسرمو دارم خیالشون خیلی راحته و نگران اینکه چه اتفاقی میفته نیستند میدونی خواهرم داره درس میخونه اونجا هیچ آینده ای نداره کار کجا بود مگه اینکه فقط تحصیلاتشو ادامه بده - مامانم کمر درد داره اونجا که برن مطمئنن مادر بزرگم هم میاد پیششون ( مادر پدرم ) این میشه که همش دیگه مهمون دارن دلم نمیخواد فکر کنی ما از مهمون بدمون میاد نه اصلا من خودم خداد خدا میکنم یکی زنگ بزنه بگه میخوایم بیایم خونتون
سلام عزیزم
قربونت برم که ناراحتی
گریه نکن گلم
همسریت که هست
هروقتم دلت گرفت یه اتوبانه
برید پیششون
مامان رومینا راس میگه
با گریه هات مامان اینا رو اذیت نکن
اونا بیشتر از تو حرص میخورنا
آپم عزیز