شنبه روز تولد همسرم زود رفتم خونه سر راه رفتم شیرینی فروشی کیک بگیرم بالاخره گرفتم با یک بسته شکلات برگشتم خونه تند تند نظافت کردم و شام و ......که دختر عمه ام زنگ زد خونه اید گفتم بله گفت خداحافظ اومدیم خونتون
خونه هامون به هم نزدیکه نمیدونستند تولد رضا ست منم حرفی نزدم اومدن و رضا هم اومد و شام که خوردیم چایی آوردم وهمراه کیک گفتند تولد کیه گفتم رضا گفتند چرا به ما نگفتی دست خالی اومدیم گفتیم همین که اومدید خودش کلیه خوشحال شدیم خیلی دوستشون داریم با اون دختر و پسر نازشون خلاصه بهش تبریک گفتن و .... در کل خوش گذشت کادوهاشم که قبلا دیده بود دیشب هم که خونه مادر همسر بودیم مامان گفت واسه رضا تولد گرفتی گفتم یه جشن ساده کوچولو گفتند چی گرفتی منم گفتم بهشون و چیزی نگفتن
حالا هم اومدم سر کار سرم وحشتناک درد میکنه و هر دقیقه هم یه چیز خراب میشه و تلفنه که زنگ میزنه خانم ... این خراب شد و خلاصه دارم دیونه میشم به خدا
تولد همسری شما هم مبارک باشه.
مرسی عزیزم
لطف کردی
دعا یادت نره
سلام مدی عزیزم دیروز چند بار اومدم برات بنویسم ولی بخش نظرات وبلاگت باز نشد از صمیم دل برات ناراحت شدم غصم گرفت که چرا
بعضی از پدر و مادرا اینطوری در مورد زندگی دختر یا پسرشون تصمیم میگیرن اونا باید به انتخاب بچه هاشون احترام بزارن و تو این راه همراهشون باشن و فقط راهنماییشون کنن مگه آدما با قیافه های هم زندگی میکنن نمیدونم چی بگم امیدوارم پدر و مادرت چشماشونو خوب باز کنن و با زندگی دخترشون بازی نکنن واسه منم عموم ایراد میگرفت آخه ما هم یه مسائلی بود که من اصلا بهش فکر نمیکردم طوری بود که بابامم دو دل شده بود منم عذاب کشیدم و گفتم دوستش دارم حرفی رو که هیچ وقت فکر نمیکردم مجبور شم جلو چشم پدر و مادرم بگم حالا هم عموم و خانواده ام اینقدر همسرمو دوست دارن اگه بیشتر از من نباشه کمتر نیست عزیزم همچنان امیدوار باش
سلام دوستم
خوبی؟ تولد آقای همسر مبارک. انشاءالله که همیشه و در کنار هم شاد و سلامت باشی.
مشکلات کاری هم حل میشه نگران نباش و با آرامش به رفع مشکل بپرداز :)