نمایشگاه گل

سلام حال و احوال www.bahar22.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.bahar22.com

حتما حال همتون خوبه 

چهار شنبه گذشته رفتیم خونه مادر همسری پنج شنبه که تعطیل بودم با همسر گرامی رفتیم کارای سیم کارت داداشمو انجام دادیم و رفتیم یه تیشرت گرفتم و بعد پیش به سوی خونه مادر همسری 

ظهر نهار چند لیوانی دوغ خوردیم و دوغ خوردن همان و چند ساعت خوابیدن همان جمعه هم ساعت حدود 11 بود رفتیم نمایشگاه گل - واقعا زیبا بود علل خصوص رزاش که من عاشقشون هستمبهاربیست                   www.bahar22.com ولی خوب خیلی هم شلوغ بود ولی در کل خوب بود ساعت حدود 2 بود که برگشتیم خونه خودمون  

راستی فقط تا چهارشنبه سر کارم و دیگه میرم ولی حتما جویای حال همتون هستم  

پس خیلی مواظب خودتون و عزیزاتون باشید www.bahar22.com            قالب ، کد موزیک ، تصاویر زیباسازی وبلاگ ، فال      WWW.bahar22.com

دلم تنگه

سلام 

خوبید ؟ 

ولی من خوب نیستم 

میدونید بعضی خبرها رو که میشنوی آتیش میگیری شوکه میشی بعد از چند ساعت هم حسابی گریه میکنی و سردرد میگیری و خوابت میبره ولی یادت نمیره هیچوقت  

اولش باورم نشد بعد که همسرم اومد خونه بهم گفت خبرو شنیدی گفتم چی ؟گفت اعدام ..... 

باورم نشد شوکه شدم بعد خبرو نگاه کردم نه مال تی وی خودمونو چون اصلا قبولش ندارم و هیچوقت هم نگاه نمیکنم نگاه کردم شنیدم بعد باورم شد  

ظلم هیچوقت پایدار نبوده و نیست و ظالم هم رفتنی و به سزای کارهای زشت و غیر انسانی خودش میرسه نمیخواستم این مطلبو بنویسم ولی برای دل خودم نوشتم  

 

 

عکس تصویر تصاویر پیچک ، بهاربیست Www.bahar22.com

این چند روز

سلام به همه دوستای خوبم حالتون چطوره ؟ 

خدا رو شکر که خوبید ما هم بد نیستیم فقط یه خورده خسته ایم  

پنجشنبه خونه مامانم بودیم جمعه ظهر خونه دوست بابام دعوت بودیم که این مهمونی تا ساعت ۱۲ شب طول کشید اومدیم خونه تا صورتو آبی بزنیم و مسواکی بر دندانها بکشیم یک شد و خوابیدم که سرو که گذاشتم رو متکا بین راه خوابم برد صبح هم با مصیبت بیدار شدم همش دلم میخواست نیم ساعت بیشتر بخوابم که نشد شنبه هم مهمون داشتیم خاله همسرم با دخترها و دامادهای گرامی و پسر  و عروس نازشون قرار بود پنج نفر باشند از کار که رفتم خونه فوری شامو گذاشتم خورشت خلال که مخصوص شهرمونه درست کردم (کرمانشاه) همراه با سوپ و ماست و خیار و مخلفات دیگه خلاصه وقتی اومدن و زنگ زدن دیدم تو آیفن تصویری که هی از ماشین پیاده میشن از پنج نفر ۸ نفر شدند و اینجا بود که استرس منو گرفت و تند تند مرغ و از یخچال درآوردم و خورشت آلو درست کردم غذا کم نیومد ولی من عادتمه دیگه و ساعت ده شام خوردیم باورتون نمیشه چقدر از اون خورشت آلویی که یکساعته درست شده بود تعریف کردند خدایی خوشمزه شده بود همچنین از خورشت خلالم خلاصه تا ساعت ۱۲ گفتیم و خندیدیم و رفتند و کارا رو کردم و فورا خوابیدم البته ساعت یک و نیم شده بود صبح هم خودتون میتونید حدس بزنید چطور بیدار شدم  

دیروز هم شرکت از صبح در حال دوندگی بودم  و اعصاب خوردی داشتم دیونه میشدم و عصر که رفتم خونه همسرم هم با من رسید نهار رو خوردیم و خوابیدیم سرمو که بلند کردم ساعت ۹ بود ولی خدایی با اون همه خستگی خیلی چسبید 

جانشین من هم از ۲۵ میاد که آموزش ببینه چهار روزه قرار همه کارای منو یاد بگیره و آموزش ببینه

عنوان ندارد

 

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

 

سلام  خدمات وبلاگ نویسان جوان , قالب وبلاگ               www.bahar-20.com

دیگه حوصله ندارم ده روز بیشتر به شرکت اومدنم نمونده یک ساعتم مرخصی ندارم حداقل مرخصی بگیرم فعلا جای من کسی نیومده و من همچنان منتظر .از خونه و همسر مهربونم هم که خدا رو شکر خوبه ولی خیلی جلو آفتاب بوده حسابی سوخته

دیشب ماست گذاشتم رو پوست صورتش گفتم شاید بهتر بشه چیز دیگه ای به ذهنم نرسید .دیروز که رفتم خونه یه نظافت جانانه کردم اتاقا پذیرایی آشپزخونه دستشویی - حمام بالکن خلاصه همه جا رو برق انداختم  شام رو هم درست کردم و منتظر شدم تا مهربون همسر از راه بیاد که ساعت 9 رسید خونه امروز و فردا هم خونه مامانم اینا هستیم حتما بهمون خوش میگذره   

بهترین تصاویر در بهار بیست www.bahar22.com

 

 

 

  

تعطیلات

سلام حالتون چطوره ؟

از خدا میخوام همیشه سلامت باشید

سه روز تعطیل بودیم خیلی خوب بود – جایی نرفتیم ولی مهمون داشتیم –پنج شنبه با دوستم شادی جون قرار داشتم شادی میخواست بره آرایشگاه موهاشو کوتاه کنه و بعدش بریم خرید  ساعت 1و نیم از خونه اومدم بیرون و همسر مهربونو خونه تنها گذاشتم و رفتم دوست گرامی 15 دقیقه تاخیر داشت خلاصه رفتیم آرایشگاه موهاشو کوتاه کرد خیلی ناز شد و منم وسوسه شدم جلو موهامو کوتاه کنم به امید اینکه منم ناز شم آرایشگره همش میگفت پشت موهاتم یه خورده کوتاه کن گفتم نه ولی چی کار کنم که شیطون از من زورش بیشتره پشت موهامونم یه صفایی دادیم و و سشواری کشید و حالتی داداو دیدیم نه با با ما هم اگه به خودمون برسیم یه کوچولو ناز میشیم  از اونجا اومدیم رفتیم ولیعصر خرید کنیم چیزی نپسندیدیم شادی یه اسپری و ریمل گرفت منم یه تونیک خوشگل بنفس ساعت 6 را افتادیم به سمت خونه سرم وحشتناک درد میکرد از روز قبل آخرشم نفهمیدم دلیلش چی بود اتوبان هم وحشتناک ترافیک بود راه نیم ساعته یکساعت و نیم طول کشید تا حالا براتون پیش اومده جایی باشید و خیلی خوابتون بیاد  و نتونسته باشید بخوابید همین حالت برای من پیش اومده بود تو ماشین من وسط نشسته بودم و اینور و اونورم هم دوتا خانم نشسته بودن تو اون ترافیک چنان خوابی منو گرفته بود که نگو و نپرس ولی نتونستم بخوابم رسیدم خونه موهام جمع بود به همسرم  گفتم من تغییر نکردم کفت نه آخه موهام جمع بود رفتم تو اتاق تونیک جدیدمو پوشیدم موهام  باز کردم و اومد گفت وای چقدر ناز شدی چقدر این رنگ بهت میاد خلاصه و ... یک ساعت بعد عمو زنگ زد که اگه خونه ایم بیاد بهمون سر بزنه که گفتیم هستیم و جایی نمیریم

جونم براتون بگه من همچنان سر درد داشتم دو تا قرص کدئین خوردم –آب قند خوردم – دوش آب گرم گرفتم و لی فایده ای نداشت

شب که خوابیدیم صبح ساعت 9 بود که همسر و عمو بیدار شده بودن (لازم به ذکر است مدتی میشود که از تخت استفاده نمیکنیم و تو پذیرای میخوابیم ) خیلی خوبه شب قبل هم من یه پتو آوردم و وسط پذیرایی خوابیدم همسر بیدار شد و اول آروم صحبت میکردن که من بیدار نشم تا دیدند من تکون خوردم تلوزیون روشن شد بعد بلند صحبت کردن و زودباش بیدار شو....من چشمامو باز کردم یه خورده مکث کردم دیدم سرم دیگه درد نمیکنه چقدر خوشحال شدم یه کوچولو خوابم میمود پتو رو گرفتم و رفتم روی راحتی خوابیدم ده دقیقه نگذشته بود ساعت ده و نیم دختر دایی گرامی تماس گرفت اگه هستید عصر بیان خونمون اولش گفت ببخشید بیدارت کردم منم با اون صدای گرفته تابلو گفتم نه خواب نبودم خوپش اومدید بعدش پریدم پایین و صبحانه خوردن و و نهار درست کردم و بعد به فکر شام و مرتب کردن خونه همسر مهربون پذیرایی و سالن و جارو برقی کشید و منم هم برای شام قورمه سبزی و مرغ درست کردم همراه با سالاد و بقیه مخلفات با مامانم تماس گرفتم که شما هم عصر بیاید خونه ما که خلاصه شب همه دور هم بودیم و خیلی خوش گذشت و همه از دستپخت بنده راضی بودند و تعریف کردند شب دختر دایی اینا رفتند و صبحش داداش رفت سر کار عمو هم ساعت 10 رفت مامام و خواهر گرامی هم ساعت 11 رفتند باز ما دو نفر موندیم .کارها رو انجام دادم و خوابم گرفت پتو آوردم  روبوی tv خوابم برد از 1و نیم تا 4 خواب عمیق و همسر گرامی نیز خوابش نبرد و تنها تی وی نگاه کرده بود با صدای بسیار کم و نهارش را خورده بود بیدار که شدم حس کردم گشنمه نهار خوردم و حاضر شدیم بریم بیرون که کفشهامو بدیم کفاشی درست کنه و خرید کنیم یک ساعتی پیاده روی کردیم هوای خوبی بود سر راه برگشت هوس گوجه سبز کردیم و پیراشکی و از همه مهمتر بستنی میوه ای خونه که رسیدم حساب همشون فورا رسیدم حالا هم که اومدیم سر کار تا ببینیم بعد چی میشه من بیست روز دیگه بیشتر اینجا نیستم