درد دل

میدونید نمیدونم چرا دوستای من این جورینمن با همشون ارتباط دارم به یاد همشون هستم بهشون زنگ میزنم پیام میزارم اگه من ده بار این کارو میکنم اونا ۵ بار میکنن بعد که بهشون میگی معرفتت کجا رفته میگن باور کن شاغلیم متاهلیم و ....هزار تا بهانه که البته برای من قابل قبول نیست منم میگم منم مثل شما متاهلم شاغلم و هزار کار دیگه میگن تو خیلی با معرفتی که چی با یکی از دوستام ۱۵ سال دوست بودم خیلی به هم کمک میکردیم و .... تا کرمانشاه بودم میدیدمش کاری بود با هم انجام میدادیم و اومدیم بازم باهاش تماس داشتم ولی اون سالی یه بارم تماس نمیگرفت هر وقتم که تماس میگرفتم میگفت شرمنده خجالت میکشم روم نمیشه باهات صحبت کنم ... خلاصه جشن ازدواجم هم نیومد و تا به امروز که یک ماه پیش مادرش فوت کرد و مامان و بابام رفتند مراسم ختم  و من نتونستم برم جند بار تماس گرفتم قطع کرد و گفت مهمون دارم خودم باهات تماس میگیرم و از اون روز قراره تماس بگیره منم دیگه تماس نگرفتم از این نمونه ها زیاد دارم

دیدار

بعد از دو ماه دیشب مامان و آقام اومدند آخه کار آقام افتاده کرمانشاه و  خواهرم  دانشجوی اونجاست مامانم هم رفت و من موندم تهنا البته همسرم همیشه باهامه ولی خوب خانواده خودتم باشند خوبه دیگه من و رضا خیلی خوشحال شدیم از دیدنشون  رضا رو همه فامیلامون بخصوص مامان و بابام خیلی دوست دارند البته شنبه برمیگردند اومدن ما رو ببینن

ازت ممنونم خدایا

خدایا شکرت که رضا رو قسمت من کردی مردی که با همه مشکلاتی که ممکنه برای من پیش بیاد و یا اومده منو هیچوقت تنها نمیزاره باهام همدردی میکنه هیچوقت بهم دروغ نمیگه برای خانواده و اطرافیانم احترام زیادی قائله وقتی ازش راهنمایی میخوام دریغ نمیکنه تو دو ماه دیگه اولین سالگرد ازدواجمونه زیاد نیست ولی تو این مدت خیلی از مسائل برام روشن شده رضا همونیه که قبل از ازدواج بود میدونید چیه من و رضا قبل از ازدواج با هم قرار گذاشتیم هر موقع از دست هم ناراحت شدیم فورا به هم بگیم آخه خیلی وقتها سوء تفاهم به وجود میاد دیگه تا از هم کینه به دل نگیریم ما هم همین کارو میکنیم با هم صحبت میکنیم و خیلی مسائل حل میشه

 

 

تولد

سلام دیروز با دوستم رفتیم بیرون تا برای سعید داداش رضا و بابا پدر شوهر مهربونم کادو ی تولد بگیرم آخه ۲۵ دی تولد بابا و ۲۷ دی تولد سعید رفتیم پونک و یه ست کمربند و کیف چرم واسه سعید گرفتم واسه بابا هم میخوام کتاب بگیرم آخه خیلی دوست داره و اهل مطالعه ست تو مجتمع یه کتاب فروشی بود ولی تموم شده بود اون کتابی رو که میخواستم به همین دلیل فردا با رضا میرم انقلاب تا از اونجا واسش بگیرم

بهمن این تولدا رو در پیش دارم

رضا همسر مهربانم

مامان گلم

پروین دوست عزیزم

خدا پول برسونه فراون تا براشون کادوی مناسب بگیرم  

اسفند تولد مهرداد برادر کوچیکه رضا

و خواهر نازم سحر و دوست و همکار خوبم زهرا

روز عروسی

لباس عروسیمو خودم انتخاب کردم و دادیم برام بدوزند خواستم بعد از عروسی پس بدم تا فقط هزینه کرایشو بر دارند که رضا قبول نکرد و گفت این یادگاریه باید بمونه و این طور شد که لباس رو خریدم و الان هم هر چند وقت یکبار نگاهی بهش میندازم خیلی دوستش دارم .

واسه آرایش رفتم آرایشگاه خاله جونم مهمونا از ساعت ۶ سالن بودند منم ساعت ۴ آماده بودم و بعد از کلی گشت و گذار ۶به جمع مهمونامون ملحق شدیم تا یکسال قبل از ازدواج من همه جشنهای عروسی با هم بود جدا نبود ( زن و مرد ) به من که رسید جدا شد ولی باز هم خوب بود اون شب هم یه شب خاطره انگیز برای همه شد

و ادامه ماجرا

 

کجا بودم  خانواده و اقوام همسرم ۸ فروردین همه با ماشینهای خودشون اومدن همه خونه عمه ی من بودیم خونشون بزرگه به همین دلیلم جای مناسبی برای جشن گرفتن بود اون شبم (۸فروردین) حنا بندان بود که همه وسایل مورد نیاز و دخترا که ماشاالله تعدادشونم کم نبود آماده کردند منم برای اولین بار برای حنا بندونم لباس محلی پوشیدم ( کسی تو فامیل تا حالا نپوشیده بود )که خیلی هم زیبا بود مثل نامزدی آرایشگاه نرفتم اون شبم یه شب خاطره انگیز شد نه برای من و رضا بلکه برای همه کسایی که اون شب در جشن ما بودند حالا که ۱۰ ماه از اون روز میگذره هر وقت همه دیگرو میبینیم یاد اون چند شب میفتن و تعریف میکنند