دیار

واسه مراسم ازدواج قرار گذاشتیم که همسرم با تعدادی از اقوام نزدیکشون که قراره دعوت بشن بیان شهرستان ما( کرمانشاه) چون همه اقوام ما جز چند تا شون همه کرمانشاهن تاریخ روز جشن     

۹ فروردین ۱۳۸۷قرار بر این شد که من و رضا چند روز دیرتر از خانواده من بریم کرمانشاه و اینطوری شد که من رفتم خونه رضااینا و سال تحویلو اونجا بودم و ۴ فروردین با رضا رفتیم کرمانشاه

ماجرای ازدواج من و ....

من و رضا خیلی راحت و تقریبا ساده ازدواج کردیم بعد از چند جلسه که با هم صحبت کردیم من به بابام گفتم و ایشون هم چند جلسه با همسرم (اون موقع که همسرم نبود )صحبت کرد خلاصه سرتونو درد نیارم بعد از چند ماه بابام قبول کرد که خانوادشون بیان خونمون برای آشنایی آخه میدونید چیه ما ۸ ساله اومدیم تهران و رضا تهران دنیا اومده ولی پدرجون(بابای رضا) تبریزیه یه روز سرد زمستون بود که پدر و مادر رضا همراه با همسر گلم اومدند خونمون خانواده ها با هم آشنا شدند خدا را شکر خانواده هامون خیلی از هم خوششون اومد آخه در خیلی از موارد مثل هم بودیم یکماه بعد مراسم نامزدیمون بود یعنی ۱۴ دی ۸۶ مراسم خیلی سا ده برگزار شد خودم اینطور میخواستم کلا ۲۰ نفر بودیم با خوبی و خوشی تموم شد مهریه ۳۰۰ سکه بهار آزادی- در مورد مسائل دیگه هم گفتند که خودمون ( من و رضا)  با هم به تفاهم میرسیم که رسیدیم

۲۴ اسفند یکی از زیباترین روزهای زندگی من و رضا بود که مراسم عقد برگزار شد که این بار تعدا د مهمونا ۳۰ نفر بود من هم خونه کارامو انجام دادم و آرایشگر خودم بودم نمیخواستم خرج اضافه کنم هر چند میدونم یکبار این اتفاق میفته خدایی همسرم هم کم نذاشت واسم و میگفت هر طور من راضی باشم و میتونستم هر کاری که میخوام انجام بدم مراسم عقد هم به خوبی و خوشی برگزار شد