سلام خوبید شما ؟ منم بد نیستم یه جورایی قاطیم هم خوبم هم خوب نیستم پنج روز تعطیلم دو روزشو همسرم خونست سه روزشو سر کاره مهمونم دارم شاید مهمونیم برم برنامه ریزی خاصی ندارم این همه منتظر تعطیلی میمونی وقتی میرسه نمیدونی میخوای چی کار کنی دیروز بهم گفتند از شنبه باید بیای شرکت بعدش میگن معلوم نیست که شما بیای یا نه دلم میخواد خونه باشم و استراحت کنم این مدت خیلی اعصابم ضعیف شده بود تو شرکت هم واسه من خوبه هم واسه خودشون همسرم هم یه خورده اذیت کردم امیدوارم منو ببخشه که میدونم میبخشه همیشه دلم میخواست پدر و مادرا به تصمیمهای بچه هاشون احترام بزارن نه اینکه براشون تصمیم بگیرن راهنمایشون کنن در کنارشون باشن با بچه هاشون که حالا دختر و پسرهای بزرگی شدن لجبازی نکنن به احساسشون احترام بزارن و بدونن همه چی ظاهر آدم نمیشه مهم قلب آدماست ظاهر خوبه کسی منکرش نیست ولی خیلی زود عادی میشه و اونی که میمونه اخلاق و رفتارو کردار انسانهاست
شنبه روز تولد همسرم زود رفتم خونه سر راه رفتم شیرینی فروشی کیک بگیرم بالاخره گرفتم با یک بسته شکلات برگشتم خونه تند تند نظافت کردم و شام و ......که دختر عمه ام زنگ زد خونه اید گفتم بله گفت خداحافظ اومدیم خونتون
خونه هامون به هم نزدیکه نمیدونستند تولد رضا ست منم حرفی نزدم اومدن و رضا هم اومد و شام که خوردیم چایی آوردم وهمراه کیک گفتند تولد کیه گفتم رضا گفتند چرا به ما نگفتی دست خالی اومدیم گفتیم همین که اومدید خودش کلیه خوشحال شدیم خیلی دوستشون داریم با اون دختر و پسر نازشون خلاصه بهش تبریک گفتن و .... در کل خوش گذشت کادوهاشم که قبلا دیده بود دیشب هم که خونه مادر همسر بودیم مامان گفت واسه رضا تولد گرفتی گفتم یه جشن ساده کوچولو گفتند چی گرفتی منم گفتم بهشون و چیزی نگفتن
حالا هم اومدم سر کار سرم وحشتناک درد میکنه و هر دقیقه هم یه چیز خراب میشه و تلفنه که زنگ میزنه خانم ... این خراب شد و خلاصه دارم دیونه میشم به خدا
صمیمانه زاد روز تولدت رو تبریک میگم برای مهربونم سالها سلامتی و سعادت آرزو میکنم ازت ممنونم به خاطر همه خوبی هات و صبرت دوستت دارم
سلام حال و احوال چطوره؟
تو این مدت که نبودم هی یه سری اتفاقات افتاد . من همراه دوستم رفتیم خرید برای تولد همسر مهربونم کادو بگیرم یه عطرplay , و یه پیراهن واسش گرفتم من که خودم کاملا از خریدم راضی بودم شنبه آینده 17 بهمن تولدشه تا اون موقع باید صبر کنم . داداشم هم که رفته بود خواستگاری وقتی خانواده دختر و دیده بودن حسابی تو ذوغش خورده بود و ....اینم تموم شد همه میگن تو چطور خواهری هستی یه دختر خوب برا داداشت پیدا کن میگم از کجا دور و بر من که ازدواج کردند یکی دو تا هم که هستند طرف باید خونه و ماشین و تحصیلات عالیه داشته باشه مگه من بدم میاد دلم میخواد داداشم سر و سامون بگیره
خانواده محترم بعد از دو هفته از کرمانشاه برگشتند و ما دیشبو اونجا بودیم چقدر دلم براشون تنگ شده بود حالا هم خدا خدا میکنم چهارشنبه هم برسه و من برم خونه خوب دو روز تعطیلیم بابا خسته شدم