وبلاگ جدید

 

سلام حالتون چطوره خوبید از خدا میخوام همتون خوب و خوش و سلامت باشید چه خبرا؟ یکی نیست بگه این چه سوالیه میپرسی همه چی خوب امن و امان  همه دارن به خوبی و خوشی به زندگیشون میرسن  شاید من و همسری بعد این مدتی که عمر از خدا گرفتیم یه سر به نماز جمعه زدیم چیه مگه حرف بدی زدم و اینکه چند روزه پولهایم ته کشیده است اینقدر از همسر گرامی پول گرفته ام که دیگه روم نمیشه ۸ روز دیگه قراره حقوقامونو بدن اون چی مال من که ماهی ۶ تومان رو کسر داره به خاطر تاخیرهای صبح بعضی روزها که مشکل پیش میاد ممکنه ده دقیقه دیرتر برسم تاخیر میشه بعد در یک ماه جمع میشه و ..... تازه از حقوقم کسر میشه از مرخصی کم میشه اخطار هم که میخورم ترا به خدا بگید غر زدنشون دیگه چیه

میشه منو راهنمایی کنید و بگید امشب چی درست کنم به خدا فکر اینکه چی درست کنی خیلی سخت تر از آشپزی کردنه به رضا میگم رضا شام چی درست کنم میگه هر چی شما دوست داری و راحت تری تورو خدا اینم شد جواب تا اینقدر میگم که میگه این غذا رو درست کن حالا نمیدونم برم خونه چی درست کنم  فردا که خونه مامان رضاییم تا شنبه صبح و از شنبه روز شماری برای دوشنبه که تعطیله واقعا متاسفم چقدر تنبلی تو   راستی تا یادم نرفته وبلاگ خواهرم هم راه افتاد یه سر بزنید ضرر نمیکنید

در آخر هم میخوام از همسر گلم تشکر کنم به خاطر همه مهربونیاش و از صمیم دل دوستش دارم و بهش افتخار میکنم

گرد و غبار!!!

سلام همه خوبید هی ما هم بد نیستیم میگذرونیم زندگی خانوادگی خدا را شکر بر وفق مراد است ولی خوب اوضاع ایران  که جالب نیست وحشتناکه

بعد از ۵ روز تعطیلی که به دلیل گرد وغبار بود  برگشتیم دو شنبه و سه شنبه و چارشنبه تا بعد از ظهرش خونه مامان رضا بودیم پنجشنبه ظهر مهمون داشتم زهرا دوست و همکارم خونمون بود عصر که رفت من هم رفتم خونه مامان خودم البته با رضا قرار گذاشتیم و با هم رفتیم تا شنبه صبح که از این دو روز نصفشو خواب بودم واقعا نمیدونم چرا اینقدر اینجا یا خونه رضا اینا که میرم خواب اینقدر مزه میده smileysهمش دلم میخواد بخوابم رضا چند روزه پاهاش درد میکنه اذیت میشه هر چی میگم بریم دکتر گوش که نمیده میگه خوب میشه مامانم میگه حواست به رضا باشه منم میگم چشم ولی کاری نمیتونم براش انجام بدم

خسته شدم

 

 

سلام به همگی خوبید؟

من که خوب نیستم این روزها حسابی اعصابم خورد شده میدونید با زحمت ۳ کیلو چاق شدم تو این دو هفته اینقدر حرص خوردم همون سه کیلو رو لاغر شدم به هیچ عنوان تلویزیون خودمونو نگاه نمیکنم بدتر میشم من خسته شدم از بس دروغ شنیدم اینا خسته نشدند از صمیم دل ناراحتم برای اونایی که جونشونو از دست دادن برای اونایی که زندانی شدند و معلوم نیست چی به سرشون میاد و همینطور خانوادهاشون

خیلی وقته نیومدم بنویسم البته میرم وبلاگای خیلیارو میخونم ولی حس نوشتن نیست دوستتون دارم و مواظب خودتون باشید

تبریک

 

 

زن هستی ساز و نظم ده و مهر گستر است ســـــــــــرچشمهء محبت و الطاف داور است بهر صفا و لطف خـــــــــــدا عشق مظهر است بعد از خـــــــدا به سجده بوَد زآنکه مادر است

 

به یاد می آورم لحظه های فراز را که صدای او اعتبارم می بخشید و لحظه های نشیب را که اعتمادم به یاد می آورم افرای افراشته ای را به یاد می آورم مادرم را ...

تولد خودم

 

 

۲۸ سال پیش در چنین روزی دختری تپل و سبزه پا به این دنیای .....گذاشت که چون بچه اول بودهمه او را خیلی دوست داشته و دارند آن دختر من بودم ۲۸ سال تمام و وارد ۲۹ شدم خدا را شکر هر چی سنم بالاتر میره بیشتر احساس جوانی میکنم از همه دوستای گلم و خانواده عزیزم و بعضی فامیلها که تولد منو یادشون بود و تبریک گفتند ممنونم

یه کوچولوخودمو تحویل بگیرم دیگه

بدون سعید

سلام

خوبید؟دیروز همراه خانواده همسر رفتیم پارک پردیسان البته این دفعه بدون سعید پارسال ۹ خرداد که تولد من هم بود با مهرداد و سعید و رضا اومدیم پردیسان چقدر بهمون خوش گذشت چقدر خندیدیم ولی این دفعه ..... روی هم رفته خوب بود و عصرهم برگشتیم خونه