تقدیر و تشکر

اولین روزی که برای مصاحبه به شرکتی که الان کار میکنم اومدم به عنوان مسئول سرور استخدام شدم (راستشو بخواید چیز زیادی بلد نبودم یعنی دانشگاه که بودیم درسامون بیشتر تئوری بود تا عملی )آقایی که مسئول شبکه بود و تمام کارهای شبکه شرکت رو انجام داده بود و میداد با من مصاحبه کرد سوالهایی ازم پرسید مربوط به کارهایی که اینجا باید انجام میدادم من هم اگه میدونستم میگفتم بله و اگه نمیدونستم میگفتم نه یا فقط اسمشو شنیدم خلاصه آقای مریخی با صبر و حوصله ای که داشت همه چی رو یادم داد حتی بعضی وقتها بعضی مسائل چند بار ازشون میپرسیدم و ایشون هم با حوصله باز توضیح میدادند خلاصه امروز ۳ سال و چهار ماه از اون روز میگذره آقای مریخی یه همسر مهربون و پسر ناز داره که همسرشونم خیلی به من لطف داشتند و دارند میخواستم از این طریق ازشون تشکر کنم و از خدا میخوام همیشه سلامت و موفق و سربلند باشندو در کنار خانواده سالهای سال به خوبی و خوشی زندگی کنند

 در ضمن وبلاگ پسرشون هم وروجک مامان آرش هست

بیماری

چند روز پیش رفتم آرایشگاه برای اصلاح و ابرو من اصلا اصلاح نمیکنم تو این ده ماه همون روز اول اونم باید این کارو میکردم رفتم و برگشتم خونه رنگ و روم باز شده بود کنار بینی یه جوش درآورد خیلی درد میکرد منم دست نزدم تا پریروز که رفتیم خونه مامانم اینا نزدیکای صبح بود که بیدار شدم یه حس عجیبی بود رفتم یه جایی آینه رو که نگاه کردم چشمتون روز بد نبینه یه خانم عجیب غریبو تو آینه دیدم لبم ورم کرده بود وحشتناک خودم هم وحشت کردم چهره ام خیلی تغییر کرده بود( زشت شده بودم)البته ناگفته نمونه من چهره ام معمولیه ژبا خودم گفتم چطور برم شرکت یه اس ام اس برای رئیسم فرستادم که من یه خورده دیر میام شرکت ایشونم مثل همیشه لطف کردند و گفتند باشه

صبح که رضا بیدار شد گفت پاشو مگه نمیخوای بری شرکت منم نگاش نمیکردم گفتم نه دیر میرم گفت چرا ؟ نگاش کردم گفت چرا اینطوری شدی خلاصه کلی اذیتم کرد و میگفت شبیه آنجلیا جولی شدی گفتم اگه بدونه خودشو میکشه من نمیخوام شبیه کسی باشم میخوام خودم باشم خدایا کلافه شده بودم یه ماسک از مامان گرفتم فقط چشمام بیرون بود و رفتم شرکت همه میپرسیدند چی شده سرما خوردی میگفتم قراره بخورم فقط یکی از همکارام (زهرا ) میدونست چه خبره حالا دو روزه پماد میزنم که خوب شه یه خورده ورمش خوابیده ولی هنوز مثل قبل نشدم

یه قضاوت کوچولو

یادتونه اون روز در مورد اون دوستم که مادرش فوت کرده بود نوشتم پنجشنبه شب تماس گرفت صداش ۲۰ سال پیرتر شده بود کلی صحبت کردیم میگفت تو این مدت نمیتونسته با من صحبت کنه حالش خوب نبوده من حرفی نزدم یه خوردشو قبول کردم ( تو دلم ) یه خوردشم برام قابل قبول نبود میتونم درکش کنم از دست دادن مادر خیلی سخته خدا میدونه وقتی فهمیدم چقدر ناراحت شدم مادرشو خیلی دوست داشتم مثل همه مادرا مهربون و صبور بود خدارحمتش کنه

درد دل

میدونید نمیدونم چرا دوستای من این جورینمن با همشون ارتباط دارم به یاد همشون هستم بهشون زنگ میزنم پیام میزارم اگه من ده بار این کارو میکنم اونا ۵ بار میکنن بعد که بهشون میگی معرفتت کجا رفته میگن باور کن شاغلیم متاهلیم و ....هزار تا بهانه که البته برای من قابل قبول نیست منم میگم منم مثل شما متاهلم شاغلم و هزار کار دیگه میگن تو خیلی با معرفتی که چی با یکی از دوستام ۱۵ سال دوست بودم خیلی به هم کمک میکردیم و .... تا کرمانشاه بودم میدیدمش کاری بود با هم انجام میدادیم و اومدیم بازم باهاش تماس داشتم ولی اون سالی یه بارم تماس نمیگرفت هر وقتم که تماس میگرفتم میگفت شرمنده خجالت میکشم روم نمیشه باهات صحبت کنم ... خلاصه جشن ازدواجم هم نیومد و تا به امروز که یک ماه پیش مادرش فوت کرد و مامان و بابام رفتند مراسم ختم  و من نتونستم برم جند بار تماس گرفتم قطع کرد و گفت مهمون دارم خودم باهات تماس میگیرم و از اون روز قراره تماس بگیره منم دیگه تماس نگرفتم از این نمونه ها زیاد دارم

دیدار

بعد از دو ماه دیشب مامان و آقام اومدند آخه کار آقام افتاده کرمانشاه و  خواهرم  دانشجوی اونجاست مامانم هم رفت و من موندم تهنا البته همسرم همیشه باهامه ولی خوب خانواده خودتم باشند خوبه دیگه من و رضا خیلی خوشحال شدیم از دیدنشون  رضا رو همه فامیلامون بخصوص مامان و بابام خیلی دوست دارند البته شنبه برمیگردند اومدن ما رو ببینن

ازت ممنونم خدایا

خدایا شکرت که رضا رو قسمت من کردی مردی که با همه مشکلاتی که ممکنه برای من پیش بیاد و یا اومده منو هیچوقت تنها نمیزاره باهام همدردی میکنه هیچوقت بهم دروغ نمیگه برای خانواده و اطرافیانم احترام زیادی قائله وقتی ازش راهنمایی میخوام دریغ نمیکنه تو دو ماه دیگه اولین سالگرد ازدواجمونه زیاد نیست ولی تو این مدت خیلی از مسائل برام روشن شده رضا همونیه که قبل از ازدواج بود میدونید چیه من و رضا قبل از ازدواج با هم قرار گذاشتیم هر موقع از دست هم ناراحت شدیم فورا به هم بگیم آخه خیلی وقتها سوء تفاهم به وجود میاد دیگه تا از هم کینه به دل نگیریم ما هم همین کارو میکنیم با هم صحبت میکنیم و خیلی مسائل حل میشه