واسه مادربزرگم دعا کنید

امروز به مامانم زنگ زدم خواهرم گوشی رو برداشت با هم صحبت کردیم و من پرسیدم چه خبر ؟و خواهرم گفت مادر بزرگ مادر مامانم که ما بهش میگیم ننه تصادف کرده هجده روزه و ما تازه امروز فهمیدیم خاله کوچیکم که با مادر بزرگم زندگی میکنه نمیخواست ما بدونیم و ناراحت بشیم نگفته بود هر وقت تماس میگرفتم و حالشو نو میپرسیدم حرفی نمیزد -منو میگی خیلی حالم بد شد چند ساعتی گریه کردم سن مادربزرگم زیاده ممکنه خوب نشه اگه مشکل دیگه ای نباشه نمیدونم شاید بین شماها کسایی باشن که بگن خوب سنش زیاده عمر خودشو کرده واسه انسانهای مسن ناراحت نشن ولی من میگم حتی اگه مادربزرگ من 200 سالشم باشه باز هم مادر بزرگمه و دوستش دارم هیچوقت بیرون نمیرفت نون بگیره اما اون روز رفته بود و کنار جدول خیبون ماشین بهش زده بود یه پراید الان که اینو مینویسم حالم خوب نیست مامانم فردا میره شهرستان مادرشو ببینه دایی کوچیکه هم که بندر عباسه فردا میره  قلب مادربزرگم ضعیفه نمیتونن عملش کنن چی کار کنم خدایا خودت کمکش کن تو رو خدا واسش دعا کنید حتی فکر اینکه یه اتفاق دیگه ای واسش بیفته دیونم میکنه

حواس پرتی من

سلام عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

چهارشنبه همسرم زودتر اومد خونه چون قرار گذاشته بودیم عصر بریم بیرون و شام رو هم بیرون بخوریم  آماده شدیم و همسرم گفت من کلید بیارم یا تو میاری منم گفتم من میارم 

کلی آویزونه به جا کلیدی که دم دره همیشه قبل از اینکه برم بیرون اول کلید رو بر میدارم از در اومدم بیرون و دستمو گرفتم به دسته در در بسته شه که یاد کلید افتادم ولی دیگه خیلی دیر شده بود و در بسته شد و هیچ کاری نمیشد انجام داد ساعت هشت کلید ساز از کجا بیاریم در ورودی خونمون هم طوریه که اصلا راه نداره بازش کنی منو میگی اعصابم به هم ریخت  همسرم با خونه مامانش تماس گرفت چون یه کلید اونجا داشتیم -راهی خونه مادر همسر شدیم که کلید بیاریم ما فردیس کرج مامان همسر سعادت آباد بالاخره رفتیم ساعت ده رسیدیم و همسر مهربون هم گفت اگه پرسیدن چرا یادتون نبود بگو من بودم(همسرم) عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- BAHAR22.COM ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسیگفتم باشه نیم ساعتی هم پیاده روی کردیم که خیلی خوب بود 


 

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

خیلی حرفها دارم

سلام تو این چند ماهی که نبودم خیلی اتفاقها افتاده از بعد از تولد همسرم که ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ بود دیگه چیزی ننوشتم اومدم ولی حوصله نوشتن نداشتم - اسفند دومین سالگرد فوت برادر همسر و دوتا دایی هاشو پشت سر گذاشتیم -امسال موقع سال تحویل خونه مامان من بودیم سال گذشتش خونه مادر همسر بودیم -همسرم گفت امسالو میریم خونه شما شب خوبی رو داشتمی تا پنج و نیم صبح بیدار بودیم چون خونه برادرم واحد کنار مامانمه شمام رو همگی اونجا دعوت بودیم و موقع سال تحویل خونه مامانم بودیم -تو عید هم جایی نرفتیم و تهران موندیم که شاید بعضی فامیلای همسرم بیان خونمون که البته نیومدن تو این سه سالی که ازدواج کردیم بعضی هاشون هنوز نیومدن ناگفته نمونه اوایل خیلی دوست داشتیم بیان ولی حالا دیگه برامون فرقی نداره  

خرداد ۹۰ تولد من بود که مادرم واسم تولد گرفت و اونجا دعوت بودیم آخه هر سال خودمو و همسرم دو نفری تولد میگرفتیم  

۵ مرداد مراسم ازدواج پسرخاله همسرم بود که به خوبی و خوشی برگزار شد  دو هفته پیش هم بله برون برادر همسر گرامی بود که البته ما نرفتیم چون همسر کار داشت البته چند تا دلیل داشت که نرفتیم و به سلامتی جاری دوم هم تو راهه 

۲۰ شهریور هم مراسم ازدواج برادر همسر مهربونه تو رشت و ۸ مهر هم عقد اون یکیه که برادر کوچیکه 

دلم خیلی گرفته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.