-
واسه مادربزرگم دعا کنید
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 00:54
امروز به مامانم زنگ زدم خواهرم گوشی رو برداشت با هم صحبت کردیم و من پرسیدم چه خبر ؟و خواهرم گفت مادر بزرگ مادر مامانم که ما بهش میگیم ننه تصادف کرده هجده روزه و ما تازه امروز فهمیدیم خاله کوچیکم که با مادر بزرگم زندگی میکنه نمیخواست ما بدونیم و ناراحت بشیم نگفته بود هر وقت تماس میگرفتم و حالشو نو میپرسیدم حرفی نمیزد...
-
حواس پرتی من
جمعه 21 مردادماه سال 1390 22:04
سلام چهارشنبه همسرم زودتر اومد خونه چون قرار گذاشته بودیم عصر بریم بیرون و شام رو هم بیرون بخوریم آماده شدیم و همسرم گفت من کلید بیارم یا تو میاری منم گفتم من میارم کلی آویزونه به جا کلیدی که دم دره همیشه قبل از اینکه برم بیرون اول کلید رو بر میدارم از در اومدم بیرون و دستمو گرفتم به دسته در در بسته شه که یاد کلید...
-
تقدیم به همه شما...
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 16:00
-
برای همسرم
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 15:57
-
خیلی حرفها دارم
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 15:39
سلام تو این چند ماهی که نبودم خیلی اتفاقها افتاده از بعد از تولد همسرم که ۱۷ بهمن ۱۳۸۹ بود دیگه چیزی ننوشتم اومدم ولی حوصله نوشتن نداشتم - اسفند دومین سالگرد فوت برادر همسر و دوتا دایی هاشو پشت سر گذاشتیم -امسال موقع سال تحویل خونه مامان من بودیم سال گذشتش خونه مادر همسر بودیم -همسرم گفت امسالو میریم خونه شما شب خوبی...
-
دلم خیلی گرفته
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 00:23
-
بزودی
پنجشنبه 9 تیرماه سال 1390 00:36
سلام حالتون چطوره پنج ماهه که چیزی ننوشتم -خیلی حرفها دارم که براتون بگم که بعضی هاشو نمیشه نوشت -ولی میومدم وبلاگاتونو میخوندم ولی چیزی نمینوشتم ولی چند روز دیگه مثل سابق میام و بهتون سر میزنم
-
تولد بهترینم
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 12:22
سلام این روزها حسابی تنبل شدم خونه حوصله وبلاگ رو هم ندارم - این روزها یه خورده مریض بودم سرما خوردگی - مهمونی رفتیمو و مهمون داشتیم -و اینکه ۱۷ بهمن تولد همسر مهربونمه امیروز فردا باید برم واسش کادو بگیرم از خدا میخوام همیشه سلامت و موفق و سربلند باشه مهربونم پیشاپیش تولد تو بهترین رو تبریک میگم
-
ای روزگار
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 17:00
سلام حالتون چطوره ؟خوبید ؟<شکر ما هم بد نیستیم ؟هفته ای که گذشت مادر بزرگ همسرم که خیلی دوستش داشتیم از دنیا رفت اون هم تو بیمارستان و تنها.همون روز رفتیم ملاقات که گفتند حالشون بده تا رسیدیم گفتند تموم کرده ساعت ۱۲ ظهر-بیچاره سال گذشته داغ دو پسر و نوه که برادر همسر من باشه رو دید -دیروز هم خبر دار شدم برادر شوهر...
-
سلام
یکشنبه 5 دیماه سال 1389 14:59
سلام بعد از مدتها برگشتم با یه حال خراب سرماخوردگی واقعا مریضیه بدیه علل خصوص وقتی با آبریزش بینی همراه باشه از شب یلدا تا به امروز که ۵ روز گذشته یکروزشو خونه خودمون بودیم شب یلدا رو و شب بعدشو خونه مادر همسرم بودیم از اونجا رفتیم خونه مامان خودم یه روزو نصفی اونجا بودیم چون این دو جا رو خیلی وقت بود که نرفته بودیم...
-
جاری دار شدم
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 14:51
سلام سلام حال همهگی خوبه انشالله خدا رو شکر ما هم خوبیم و خداد رو شکر همه چی به خوبی و خوشی تموم شد و ماد هم جاری دار شدیم و به همه هم خوش گذشت مراسم ۲۶ عید قربان در رشت زادگاه جاری محترم برگزار میشد اینچنین شد که من صبح چهارشنبه ساعت ۸ صبح رفتم آرایشگاه و نه و نیم همراه با برادرم و خانومش با ماشینی که همسر مهربون...
-
سلام
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 00:00
سلام عزیزای دلم این روزا خیلی سرم شلوغه مراسم خواستگاری و عقد برادر همسر را در پیش داریم
-
بهار سا به جای پانیذ
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 14:37
سلام بالاخره دوازده روز پیش نی نی دنیا اومد- اسمشو بهار سا گذاشتن خیلی ناز و کوچولوه - خدا حفظش کنه شیرین عسلو بلاخره کارهای بیمه بیکاری تمام شده و قراره آبان حقوق بگیرم بعد از پنج ماه فردا هم قراره بریم عروسی اقوام پدر همسر مهربون بعد از دو سال و شش ماه که از ازدواجمون میگذره این اولی عروسی اقوام همسر گرامیه که میریم...
-
تولد پانیذ
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 11:23
خدایا خودت مواظبشون باش که هر دو سالم و سلامت باشند
-
هیچکی وبلاگ منو نمیخونه
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 11:20
سلام حالتون چطوره ؟ خدا رو شکر که خوبید ما هم خوبیم تو این مدت یا مهمون داشتم یا مهمونی بودم - امروز فردا یه نی نی خوشگل به جمع خانواده دایی همسرم ( عروس دایی )اضافه میشه خیلی دلم میخواد ببینمش مادر آینده رو خیلی دوست داره خیلی خانومه و مهربون سه سالی ازمن کوچک تره - دختر عمه با همسر گرامی و پسر نازشون هم که از...
-
سلام
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 16:03
سلام خوبید؟ ما هم خوبیم میگذرونیم -بخور و بخواب و کتاب بخون آشپزی کن و مهمون داری و .... کم کم دارم آماده میشم حرفام زیاده اینجا که میام یادم میره- فعلا درگیر بیمه بیکاری هستم کار که راحت میتونن یک ماهه تمومش کنن چهار ماهه طول کشیده منم که به این سادگیا کنار نمیکشم که
-
چشم انتظار
جمعه 29 مردادماه سال 1389 12:07
عزیز دلم -همسر مهربونم امشب بعد از ۲۰ روز میاد خونه .خدا میدونه چقدر دلم براش تنگ شده خدایا خودت پشت و پناهش باش که به سلامت برگرده
-
تقدیم به همه شما
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 21:26
-
دلم تنگ شده
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 21:18
سلام عزیزم امروز پنج روزه ندیدمت .خیلی دلم برات تنگ شده .خیلی دوری تو برام سخته هر روز که زنگ میزنی و صداتو میشنوم بغض گلومو میگیره برام پیام میفرستی و من جواب میدم و منتظر تو میمونم خدایا همسرم رو در پناه خودت نگهدار آمین
-
گرما و تنبلی بنده
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 16:12
سلام به همه حالتون چطوره یک هفته ای میشه همسرم رو ندیدم رفته نکا واسه کاراش . خدایا خودت مواظب همسر مهربونم باش بهش سلامتی و سر بلندی بده و در پناه خودت نگهش دار-باورتون نمیشه بعضی وقتها از دلتنگی گر یه ام میگیره ولی جلو خودمو میگیرم . چند روز خونه مامان خودمم بعدش چند روزی میرم خونه مامان همسرم خلاصه روزهای ما هم...
-
تاخیر
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 09:43
سلام حالتون چطوره ؟ ما هم همگی خوبیم راستشو بخواید الان از آزمایشگاه میام به اتفاق همسر گرامی رفته بودم آرمایش خون برای کم خونی اخه بیشتر شده و دیگه اینکه دلم براتون تنگ شده بود یه کوچولو تنبل شدم راستی شاید بعد از خواهر شوهر شدن به افتخار جاری شدن هم نائل بشم یه خبرایی داره میشه راستی خبر رسیده اون خانمی که به جای من...
-
من برگشتم
شنبه 19 تیرماه سال 1389 21:39
سلام سلام حالتون چطوره؟ جمعه برگشتیم خونمون از کجا ؟معلومه خوب از کرمانشاه و عروسی داداشم دیگه جای همتون خیلی خالی بود -خیلی خوش گذشت - همه چی خوب بود از وقتی که دیگه سر کار نمیرم تقریبا ۵ کیلو چاق شدم ولی ورزش میکنم که .....خودتون که بهتر میدونید - پی گیر کارهای بیمه بیکاری هستم که با اشتباه خودشون کارم دو هفته عقب...
-
سفر شیرین
پنجشنبه 3 تیرماه سال 1389 23:32
سلام حال و احوال خدا رو شکر من و همسر مهربونم هم خوبیم همه چی خوبه خیلی خوشحالم که چند وقت دیگه برادرم ازدواج میکنه من که همه چی آماده دارم منظورم لباس و ...این چیزاست فقط باید موهامو و رنگ کنم و سر و صورتی صفا بدم امروز دوستم زهرا رو دیدم و کادو تولدمو گرفتم و خودمم چند تا شمع خوشگل گرفتم خدایا ازت میخوام که به همه...
-
من اومدم
جمعه 21 خردادماه سال 1389 17:44
سلام سلام به روی ماه همتون خوبید؟ چقدر دلم تنگ شده بود براتون امروز درست ۲۱ روزه که نیومدم به وبلاگم سر بزنم تو این مدت اتفاقهای خوبی برام افتاده ۹ خرداد تولدم بود فرصت نشد بیام تولدمو تبریک بگم بعدش هم در تدارک کارهای مربوط به ازدواج برادرم هستم که بیشترش انجام شده و به امید خدا ۱۵ تیر مراسم رو برگزار میکنیم البته در...
-
نمایشگاه گل
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 08:05
سلام حال و احوال حتما حال همتون خوبه چهار شنبه گذشته رفتیم خونه مادر همسری پنج شنبه که تعطیل بودم با همسر گرامی رفتیم کارای سیم کارت داداشمو انجام دادیم و رفتیم یه تیشرت گرفتم و بعد پیش به سوی خونه مادر همسری ظهر نهار چند لیوانی دوغ خوردیم و دوغ خوردن همان و چند ساعت خوابیدن همان جمعه هم ساعت حدود 11 بود رفتیم...
-
دلم تنگه
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 11:26
سلام خوبید ؟ ولی من خوب نیستم میدونید بعضی خبرها رو که میشنوی آتیش میگیری شوکه میشی بعد از چند ساعت هم حسابی گریه میکنی و سردرد میگیری و خوابت میبره ولی یادت نمیره هیچوقت اولش باورم نشد بعد که همسرم اومد خونه بهم گفت خبرو شنیدی گفتم چی ؟گفت اعدام ..... باورم نشد شوکه شدم بعد خبرو نگاه کردم نه مال تی وی خودمونو چون...
-
این چند روز
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 08:46
سلام به همه دوستای خوبم حالتون چطوره ؟ خدا رو شکر که خوبید ما هم بد نیستیم فقط یه خورده خسته ایم پنجشنبه خونه مامانم بودیم جمعه ظهر خونه دوست بابام دعوت بودیم که این مهمونی تا ساعت ۱۲ شب طول کشید اومدیم خونه تا صورتو آبی بزنیم و مسواکی بر دندانها بکشیم یک شد و خوابیدم که سرو که گذاشتم رو متکا بین راه خوابم برد صبح هم...
-
تقدیم به همسر مهربونم
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 09:15
بیا با ما تا ابد عاشق بمانیم سرود عشق یاد عاشقان است صدای بلبلی در آسمان است سرود عشق فریاد رهایی است یکی از نغمه های آشنایی است سرود عشق یعنی با تو بودن محبت را از آدم ها ربودن قناری جان بمان عاشق همیشه که عشق هرگز ز دل ها گم نمیشه بیا ما تا ابد عاشق بمانیم سرود عشق را با هم بخوانیم
-
عنوان ندارد
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 08:51
سلام دیگه حوصله ندارم ده روز بیشتر به شرکت اومدنم نمونده یک ساعتم مرخصی ندارم حداقل مرخصی بگیرم فعلا جای من کسی نیومده و من همچنان منتظر .از خونه و همسر مهربونم هم که خدا رو شکر خوبه ولی خیلی جلو آفتاب بوده حسابی سوخته دیشب ماست گذاشتم رو پوست صورتش گفتم شاید بهتر بشه چیز دیگه ای به ذهنم نرسید .دیروز که رفتم خونه یه...
-
تعطیلات
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 11:53
سلام حالتون چطوره ؟ از خدا میخوام همیشه سلامت باشید سه روز تعطیل بودیم خیلی خوب بود – جایی نرفتیم ولی مهمون داشتیم –پنج شنبه با دوستم شادی جون قرار داشتم شادی میخواست بره آرایشگاه موهاشو کوتاه کنه و بعدش بریم خرید ساعت 1و نیم از خونه اومدم بیرون و همسر مهربونو خونه تنها گذاشتم و رفتم دوست گرامی 15 دقیقه تاخیر داشت...