-
ما هم رفتنی شدیم اگه خدا بخواد
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 14:52
سلام حالتون چطوره ما هم خوبیم خدا رو شکر بالاخره هفته گذشته استعفاء مو نوشتم و تحویل مدیر گرامی دادم اولش باورش نمیشد گفت چرا ؟ مشکلی پیش اومده ؟ ما که از تو راضی هستیم گفتم نه مشکلی ندارم و مسئله من هم شخصیه گفت خوب شخصیه من که نمیتونم دخالت کنم .!!!! گفت برو فکر کن شاید تصمیمت عوض شد گقتم نه آقای .... همه فکرامو...
-
خبرهای خوب و بد
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 09:00
سلام حالتون چطوره خوبید شما هی منم بد نیستم ولی فکرم خیلی مشغوله حس کار کردن ندارم پنجشنبه گذشته رئیسم اومد و گفت خانوم فلانی فردا بیاد اضافه کار و ..تا رسید به من گفت فردا بیا گفتم نمیتونم گفت بیا گفتم شرکت کاری ندارم اگه یه موقع مشکلی پیش اومد مثل همیشه تماس میگیرید و حلش میکنیم خلاصه ما رفتیم خونه ساعت هفت بود...
-
چند روز گذشته
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1389 11:58
سلام خوبید شما؟ منم بد نیستم ولی یه خورده خستگی و کمبود خواب عید تو تنم مونده دلم یه روز کامل خواب میخواد. خدا رو شکر همه چی خوبه پریشب رفتیم خونه دایی رضا مادر بزرگ همسرم هم اونجا بود شب خوبی بود بعدش یه خبر خوبم شنیدم که بعد بهتون میگم فردا هم مهونم دارم خانواده همسرم ظهر مهمونمون هستند . دیروز که رفتم خونه گفتم یک...
-
عید
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 14:06
سلام بر شما ۵ فروردین رفتیم شهرستان جای همه شما خالی خیلی خوش گذشت بعد از یک سال بد امسال خوب شروع شد بعد از ۱۸ روز برگشتم خدا رو شکر همه چی خوب بود ۹ فروردین مصادف بود با دومین سالگرد ازدواج من و رضا ونامزدی داداشم از خدا میخوام امسال سال خوبی برای همه باشه فعلا...
-
آخرین روز کار
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 09:55
امروز آخرین روز کاره و دیگه نیستیم تا 15 فروردین امیدوارم به همتون خوش بگذره و اگه عمری بود بعد از تعطیلات بهتون سر میزنم مواظب خودتون باشید
-
نوروز مبارک
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 09:53
نوروز باستانی رو به همه شما تبریک عرض میکنم برای همه شما سالی همراه با سلامتی و سربلندی و موفقیت آرزو میکنم
-
دومین سالگرد عقد
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 09:45
سلام حالتون چطوره دیروز 24 اسفند بود مصادف با دومین سالگرد عقد من و رضا ولی هیچکدوم یادمون نبود تا اینکه خواهرم تماس گرفت و تبریک گفت منو میگی گفتم مگه امروز چندمه گفت 24 تازه یادم اومد این روزها اینقدر سرمون شلوغه که تاریخها رو هم فراموش میکنیم که چند شنبس یا چندمه هر روز چندین بار به تقویم رومیزی که روبرومه نگاه...
-
سال نو
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 10:21
سلام به همه شما که وبلاگ منو میخونید پیشاپیش نوروز باستانی رو به همتون تبریک عرض میکنم امیدوارم امسال سالی پر از سلامتی – موفقیت و کامیابی برای شما و خانواده ه محترمتون باشه سعی کنید همه سنتهای نوروز رو به خوبی عملی کنید چهارشنبه سوری –دید و بازدید و سیزده بدر و برای وطن عزیزم ایران سالی پر از آزادی و عدالت آرزو میکنم
-
نظافت
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 09:06
سلام سلام واقعا خسته نباشید حسابی این روزها سرگرم نظافت و خونه تکونی هستید دست همسراتونم درد نکنه که اینقدر کمکتون میکنن از شما چه پنهون مو و همسرم هم از دیروز ساعت یازده شروع کردیم به نظافت خونه که البته تا ساعت یازده شب اتاق خوابها - بالکن و حمام رو برق انداختیم و امروز هم تا اونجایی که برسیم آشپزخونه و پذیرایی رو...
-
اولین سالگرد
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1388 12:27
سلام عزیزای دلم امروز ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ درست یکسال از رفتن سعید عزیزم (برادر همسرم) دایی حسین و دایی عباس میگذره ( دایی های همسرم ) تو این یکسال حتی برای یک لحظه یادشون از خاطرمون نرفت و همیشه به یاد همه مهربونیا و خوبیاشون هستیم سعید جان خیلی دلم برات تنگ شده خیلی خدایا چقدر زود یکسال شد خدایا خودت به همه خلانواده های...
-
امروز دوشنبه ۲۶ بهمن
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 13:15
سلام حالتون چطوره والا ما از دست این شرکت حالمون خوب نیست آخه تو را به خدا امروزو چرا باید بیایم سر کار این همه واسه این چند روز تعطیلی نقشه بکش آخرشم هیچی بهت بگن باید بیای سر کار خلاصه به من که خوش نگذشت امیدوارم به شما خوش گذشته باشه همه خوبیم خواهرم پنچ شنبه آزمون کارشناسی ارشد داره براش دعا کنید هر چند دانشگاه...
-
تقدیم به همه شما
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 11:28
-
برای همسرم
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 10:30
-
در دو دل
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1388 10:28
سلام خوبید شما ؟ منم بد نیستم یه جورایی قاطیم هم خوبم هم خوب نیستم پنج روز تعطیلم دو روزشو همسرم خونست سه روزشو سر کاره مهمونم دارم شاید مهمونیم برم برنامه ریزی خاصی ندارم این همه منتظر تعطیلی میمونی وقتی میرسه نمیدونی میخوای چی کار کنی دیروز بهم گفتند از شنبه باید بیای شرکت بعدش میگن معلوم نیست که شما بیای یا نه دلم...
-
از شنبه تا دوشنبه
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 08:59
شنبه روز تولد همسرم زود رفتم خونه سر راه رفتم شیرینی فروشی کیک بگیرم بالاخره گرفتم با یک بسته شکلات برگشتم خونه تند تند نظافت کردم و شام و ......که دختر عمه ام زنگ زد خونه اید گفتم بله گفت خداحافظ اومدیم خونتون خونه هامون به هم نزدیکه نمیدونستند تولد رضا ست منم حرفی نزدم اومدن و رضا هم اومد و شام که خوردیم چایی آوردم...
-
تولد بهترینم
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 14:36
همسر مهربونم رضا صمیمانه زاد روز تولدت رو تبریک میگم برای مهربونم سالها سلامتی و سعادت آرزو میکنم ازت ممنونم به خاطر همه خوبی هات و صبرت دوستت دارم
-
عشق
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 14:20
-
خرید
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 14:09
سلام حال و احوال چطوره؟ تو این مدت که نبودم هی یه سری اتفاقات افتاد . من همراه دوستم رفتیم خرید برای تولد همسر مهربونم کادو بگیرم یه عطرplay , و یه پیراهن واسش گرفتم من که خودم کاملا از خریدم راضی بودم شنبه آینده 17 بهمن تولدشه تا اون موقع باید صبر کنم . داداشم هم که رفته بود خواستگاری وقتی خانواده دختر و دیده بودن...
-
به من سر بزنید جای دوری نمیره
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 13:17
سلام خوبید؟ کجایید بابا هیچکی منو دوست نداره هیچکی به من سر نمیزنه وبلاگو میگم البته منم یه کوچولو تنبل شدم این چند روز خیلی حرص خوردم و اعصابم خورد شد سمت چپ سرم درد میکنه و چشم چپم هم تپش داره کلافه شدم به خدا اگه خدا بخواد و عمری باشه پنجشنبه میخوام با دوستم بریم بیرون و کادوی تولد همسر رو جلو جلو بخرم تا پولامو...
-
اتفاق خاصی ......
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 09:43
سلام خوبید شما ؟ خدا رو شکر تو این مدت که اینجا نبودم اتفاق خاصی نیفتاده فقط مامانم اینا دیگه جایی نمیرن اینجا میمونن که خیلی خوشحال شدم اگه خدا بخواد چند وقت دیگه واسه داداشم میریم خواستگاری خواهرم هم دنبال کاره ولی فعلا موفق نشده شرکتمون همچنان تعدیل نیرو داره و یکی دیگه از همکارامون رفت و اینکه همسرم مریض شد و خدا...
-
قالب جدید
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 12:26
سلام حالتون چطوره ؟ ما هم خوبیم یه کوچولو سرما خوردیم که مشغول سوپ درمانی هستیم قالب وبلاگمو عوض کردم از اون خسته شده بودم به نظرتون این قالب قشنگه یا قبلی - راستی جلو موهامو کوتاه کردم همه میگن خیلی بهت میاد خیلی عوض شدم همسرم میگفت همین طوری هم سنت کم به نظر میومد حالا رفتی کوتاه هم کردی سه سال کوچکتر نشون میدی بابا...
-
دومین سالگرد نامزدی
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 11:57
همسر عزیزم ممنون به خاطر همه خوبیها ومهربونی وصبرت سلام حالتون چطوره خوبید ؟ خدا رو شکر ما هم بد نیستیم دیروز دومین سالگرد نامزدی من و رضابود خیلی زودگذشت دو ماه دیگه سالگرد عقدمون و یک ماه بعدش سالگرد ازدواجمون
-
ناراحتم خیلی
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 08:14
سلام به همتون ایشالله که حالتون خوبه ؟من که خوب نیستم وضع روحی جالب نیست میدونید بابام تصمیم گرفته خانواده رو برداره و بره کرمانشاه ( شهر بنده ) مامان و خواهرم راضی نیستند ولی خوب ...بابام هم دلایل خودشو داره وقتی فکرشو میکنم خود به خود اشک تو چشمام جمع میشه نمیدونید دیشب که خونشون بودیم چقدر گریه کردم آخه من جز اینا...
-
یلدا
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 14:03
سلام حالتون چطوره؟ خدا را شکر که خوبید ما هم شکر بد نیستیم میگذرد دیروز همسرم زنگ زده میگه کی میریم خونه مامان اینا(مادر من) گفتم امروز که شنبه است که نه من میرم باشگاه فردا شب یلداست میریم خونه مامان اینا(مادر همسرم) سه شنبه هم میرم باشگاه که یکدفعه گفت من که امشب میرم ک تا سه شنبه صبر کنه ما رفتیم شما هم خواستی بیا...
-
تقدیم به همسر مهربانم
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 13:19
به خاطر همه خوبیها و مهربونیات
-
هفته ای که گذشت
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 13:14
سلام حالتون چطوره امیدوارم همتون خوب و خوش و سلامت باشید من هم هی بد نیستم فقط دیشب یکدفعه دل درد گرفتم تا صبح نخوابیدم و الان حسابی خوابم میاد جمعه گذشته با همسری و دوستان دانشگاهش رفتیم توچال جاتون خالی خوب گذشت یه خورده سرد بود صبحانه رو اونجا خوردیم و نزدیک ظهر برگشتیم خونه مادر همسری داشت حوصلمون سر میرفت که شب...
-
نمیدونم
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 10:44
سلام سلام خوبید سلامتید خدا رو شکر ما هم خوبیم .سه روز تعطیل بودم و هر سه روزو خونه بودیم به اتفاق همسری خیلی خوبه میدونید چیه ما دوست داریم که روزهایی که تعطیلیم رو خونه خودمون باشیم و تو هفته اگه بخوایم مهمونی میریم فکر کنم کار ما برعکسه یکشنبه هم مهمون داشتیم خانواده همسر گرامی همراه با خانواده خودم و مادر بزرگ...
-
تقدیم به مهربان همسرم
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 13:20
-
پنجشنبه گذشته
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 13:15
چهار شنبه گذشته خونه مادر همسرم بودیم پنجشنبه هم من تعطیل بودم بنابراین تصمیم گرفتیم با همسر گرامی بریم بهشت زهرا من سه ماه بود نرفته بودم خیلی دلم برا سعید تنگ شده بود رفتیم و .... تا دلمو میخواست و جا داشت گریه کردیم تا سبک شدیم مزار هر سه شون ( دایی حسین - دایی عباس و سعید ) کنار همه سنگ مزارشون مال دایی ها سیاهه و...
-
اتفاقات این چند روز
چهارشنبه 11 آذرماه سال 1388 13:05
سلام حال و احوالتون چطوره خیلی وقت بود میخواستم بیام اتفاقات این چند وقتی رو که نبودم بنویسم ولی حوصله نداشتم . بالاخره کار همسرم تو کرمان تموم شد و دیگه نمیره .امروز هشتمین جلسه باشگاهمه که میرم ۹۵ درصد خانومهایی که میان باشگاه برای لاغری میان و من و چند نفر دیگه برای چاقی و تناسب اندام از روزی که میرم باشگاه اشتهام...